دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

یورش فرنگی مآبی (دکتر ندوشن)

یورش فرنگی مآبی در کشور ما به صورت نگران کننده ای در آمده است و هیچ حد و مرزی نمی شناسد و با هیچ مقاومتی روبرو نمی شود.

کسانی از ما چون به خیال خود متجدد شده اند خود را بی نیاز می دانند که به هیچ اخلاقی پای بند بمانند:نه اخلاق ایرانی و نه اخلاق فرنگی.پای بند اخلاق فرنگی نیستند به بهانه ی

آنکه این نوع اخلاق به درد محیط فرنگستان میخورد نه به درد اینجا که هنوز "عقب مانده" است.پای بند اخلاق ایرانی نیستند زیرا انرا مغایر با تجدد و پیشرفت و روشنفکری می انگارند.نتیجه آن شده است که گروهی از روشنفکران ما به صرفه ی خود ببینند که در آن آزاد بوم زندگی به سر برند و خود را تابع هیچ قلمرو اخلاقی نشمارند.

حساب این عده جداست.اما اگر سموم این دگرگونی نزدیک شد که اکثریتی از مردم را آلوده کند آنگاه باید واقعا" به فکر چاره افتاد.اما اگر در سودای تجدد پرستی حد و اندازه نشناسیم خطر ان است که هر چه خوب و اصیل در زندگی خود داریم از کف بنهیم و به مزایای واقعی تمدن غرب هم دست نیابیم.

هم اکنون در شهرهای بزرگ ما زندگی سیمای تحمل ناپذیری به خود گرفته  و تشویش و دستپاچگی و تزلزل و بی اعتقادی و سطحی اندیشی و خود پرستی و بدبینی روح مردم را مانند موریانه میخورد.از تقلب و دروغ و تزویر و ابتذال نگوییم که خود داستان جدایی دارد.

امروز باید بیش از هر زمان دیگر در این کشور احساس مسئولیت کرد زیرا جامعه ی ما در حال تحول است.

غزل ۱۵۹

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سر خوش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هر که درو(در او)غش باشد

خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رخ که بخونابه منقش باشد

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

غم دنیای دنی چند خوری باده بیار

حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجادهء حافظ ببرد باده فروش

گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد

غزل ۴۶ خواجه حافظ شیرازی

گل در بر و می بر کف و معشوق بکامست

سلطان جهانم به چنین روز غلامست

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمامست

در مذهب ما باده حلال است و لیکن

بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست

گوشم همه بر قول نی و نغمه ی چنگ است

چشمم همه بر لعل لب و گردش جامست

در مجلس ما عطر میارید(میامیز)که ما را

هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشامست

از چاشنی قند مگو هیچ وز شکر

زانرو که مرا از لب شیرین تو کامست

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است

همواره مرا کوی خرابات مقامست

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز

وانکس که چو ما نیست در این شهر کدامست

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلب عیش مدامست

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیامست

نگارنده :بیت  ششم   اشاره دارد به شکر اصفهانی(زنی است) که خسره جهت اینکه عشق شیرین او را ازرده نکند یا اینکه از این درد عشق کمی بیاساید و این عشق را از سر بدر کند  به شکر اصفهانی که صاحب جمال و زیبایی است پناه میبرد که مصراع دوم همین بیت حکایت از این دارد خسرو  از دیدن شکر از ان بار نتنها خلاص نمی شود که میگوید حدیث شکر را بر زبان نیاورید که تنها مراد من لب شیرین (معشوقه خسرو)است و من فقط از لب او کام میگیرم.لذا این لبیت دارای ایهام است(ایهام در شکر و شیرین)

شکست کراسوس از سورن۲

                            بنام  یکتای هستی بخش

در پست قبل ذکر شد که ارد با پیاده نظام به ارمنستان رفته بود تا پادشاه آنجا را از اعزام کمک به کراسوس باز دارد.نیروی پیاده ی پارت که در جنگهای کوهستان کارآمدتر بود ارمنستان را از چنگال نفوذ روم بیرون بیاورد.سورن سپهسالار ایرانی که در شمال بین النهرین جلوی کراسوس را گرفت با آنکه نصف سال او را داشت از بسیاری جهات بر حریف رومی می چربید.در دوران صلح بعد از پادشاه پارت مقام اول را داشت و در میدان جنگ از حیث قدرت و مهارت نظامی بیمانند بود.برخوردی که در نزدیک حران بین فریقین روی داد

با چنان شور و  غوغایی  همراه شد که به شدت مایه وحشت و هراس کراسوس و رومی ها گشت.کشته شدن پوپلیوس پسر کراسوس هم  در این میان کراسوس و لشکریانش

را به شدت متزلزل نمود.با وجود تلفات سنگین  کراسوس و عده یی از سپاهیانش موفق شدند از پیش دشمن بگریزند و به درون قلعه ی حران راه یابند.اما در انجا به محاصره افتادند و چون سورن رومیان و اهالی شهر را تهدید کرد کراسوس از حران بیرون آمد

و قصد هزیمت داشت لیکن در راه با دسته یی از سپاه سورن که او را تعقیب می کرد-

ند برخورد.بلاخره روباه پیر در دام حریف جوان افتاد و ناگهان در طی غوغایی که به هنگام ملاقات با سورن در اطراف وی روی داد کشته شد.از سپاه او معدودی توانست به سوریه باز گردد و باقی تسلیم و اسیر شدند.20هزار کشته هم از خود در میدان جنگ باقی گذاشت.با مرگ وی سودای تسخیر پارت برای سرهای پر باد سرداران بعد ماند و سر کراسوس به عنوان نشانه پیروزی پارت با دستهای پیرش از طرف سورن به ارمنستان نزد ارد فرستاده شد.با این شکست روم هم ارمنستان را از دست داد و هم پایگاهای خود را در بین النهرین فرو گذاشت.جوانان امروز ایرانزمین بدانند چیزی که امروز بنام شانتاژ خبری (بزگنمایی خبری)امروز در اروپا مرسوم است در دنیای کهن نیز رومیان  اینکار را میکردند .

بعنوان مثال:پلوتارک در باب کراسوس عمدا"از صحنه های وحشت بار و فالهای بدشگون و خطاهای بدفرجام مشحون شده است تا شکست کراسوس را از سورن همچون شکست روم از پارت جلوه نکند و این شکست را بسیار جزیی و کوچک جلوه دهد.

جنگ سورن سردار ایرانی با کراسوس

در پست قبل اشاره شد که کراسوس برای اینکه برای خود در شرق شهرت و آوازه یی در بین رومیان کسب کند  به شرق آمد .این سوداهای او وقوع جنگ با پارتها را اجتناب ناپذیر میکرد.کراسوس  که در گذشته در فرونشاندن طغیان اسپارتاکوس و انقلاب بردگان شهرت یافته بود و به کنسولی هم رسیده بود. اشراف زاده یی فوق العاده توانگر بود و چون بارها گفته بود فقط کسی میتواند خود را توانگر واقعی بداند که از عهده ی ایجاد و تجهیز سپاهی خاص خویش برآید.وقتی در سال55(ق م) دوباره عنوان کنسولی یافت در صدد بر آمد با تجهیز و ایجاد اینگونه سپاه در سنین پیری هم قدرت توانگری خود را بیازماید و با کسب شهرت و قدرت بیشتر خو را از رقیبان خویش-قیصر و پومپه-برتر کند.کراسوس با وجود ثروت فوق العاده اش به خاطر خست عجیب و مخصوصا"به طمع جلب ثروت بیشتر بی انکه سنای روم به او اجازه جنگ با پارتها را داده باشد از همان آغاز حرکت از روم با لاف و گزاف کودکانه یی که از مرد شصت ساله یی مثل او به سفاهت می مانست خود را فاتح شرق می خواند و از تسخیر باختر و هند هم دم میزد.سودازدگی برای نیل به این فتوحات که قیصر هم طی نامه های خویش وی را در آن باب تشویقها میکرد در وی چندان قوی بود که به مجرد ورود به سوریه از فرات گذشت و به بین النهرین آمد.اما در شمال بین النهرین به فتح چند شهر یونانی نشین که مردم آنها خود از روی میل و رغبت تسلیم روم شدند اکتفا کردو بی آنکه به بهانه ی تقویت یا حمایت مهرداد سوم به بابل یا سلوکیه هم بتازد به سوریه بازگشت. اما وقتی یک شهر کوچک یونانی بین النهرین که نامش زنودوتی بود  در مقابل او به مقاومت برخاست آن را به قهر گرفت و جون ان شهر را به غارت داد و اهلی ان را به بردگی فروخت چنان از این کار درخشان خویش خرسند شد که اجازه داد تا سربازانش به خاطر همین فتح محقر او را امپراطور بخوانند.در هر حال در همان آغاز کار اوقات خود را در سوریه صرف غارت معابد و تعدی به مردم و تحمیل مالیاتها و عوارض سنگین کرد و وقتی فرستادگان ارد) orod)نزد او امدند و از جانب پادشاه پارت تخلیه شهرهای بین النهرین را از وی خواستند با لحنی غرور امیز گفت که جواب پادشاه پارت را در سلوکیه بابل خواهد داد.با انکه پاسخ فرستاده ی ارد طعنه امیز بود و نشان می داد که پارتها به شدت جلوی پیشرفت او را سد خواهند کرد.کراسوس بی انکه به دعوت همکاری آرته باذ پادشاه ارمنستان که به او پیوسته و او را بر ضد پارت برمی انگخت  اعتناد کند از فرات گذشت و بعد از انکه رهنمایی یک شیخ عرب قسمت عمده ی سپاه او را در جستجوی یک راه کوتاهتر در بیابانهای بین النهرین خسته و فرسوده کرد به سپاه پارت برخورد. این سپاه که ارد به سپهسالاری سورن

برای مقابله با کراسوس فرستاد سواره نظام پارت بود که در جنگهای صحرایی قدرت پهلوانی و مهارت بی مانند از خود نشان میداد.خود ارد هم با پیاده نظام به ارمنستان

رفته بود تا پادشاه آنجا را از اعزام کمک به کراسوس باز دارد.و با نیروی پیاده پارت که

در جنگهای کوهستانی کارامدتر بود ارمنستان را از چنگال نفوذ روم بیرون بیاورد.