دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

منزلی در در دور دست

منزلی در دور دستی

هست بی شک هر مسافر را

اینچنین دانسته بودم  وین چنین دانم

لیک

ای ندانم چون و چند!ای دور

تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه است

دانم اینکه بایدم سوی تو امد  لیک

کاش اینرا نیز میدانستم ای

نشناخته منزل

که از این بیغوله تا انجا کدامین راه

یا کدام است انکه بیراه است

ای برایم نه برایم ساخته منزل

نیز میدانستم اینرا کاش

که بسوی تو چها دمی بایدم اورد

دانم ای دور عزیز!این نیک میدانی

من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست

کاش  میدانستم اینرا نیز

که برای من تو در انجا چها داری

گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار

می توانم دید

از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام

تا از ان شادی به او سهمی توان بخشید؟

شب که می اید چراغی هست؟

من نمی گویم بهاران شاخه ای گل در یکی گلدان

یا چو ابر اندهان بارید دل شد تیره و لبریز

ز اشنایی غمگسار انجا سراغی هست؟

(مرحوم اخوان ثالث.م.امید)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد