در باب فرجام کوروش روایات مختلف است هرودوت میگوید که در جنگ با طوایف ماساگتای کشته شد و ملکه ی ان قوم –توموریسtomyris-که پسرش در جنگ با کوروش بقتل امده بود از سر بریده او انتقامی زنانه اما وحشیانه گرفت.کتزیاس مرگ او را در جنگ با عشایر دربیک که ظاهرا"در نواحی میانه یا سفلای جیحون بوده اند جراحتی مهلک برداشت و از ان جراحت درگذشت.بروس مورخ کلدانی نقل میکند در طی جنگ با طوایف داهه در حدود پرثوه کشته شد.در هر حال هیچ روایتی را از روی قطع به روایت دیگر نمی توان ترجیح داد.اما مدفن او در پاسارگاد که تا زمان اسکندر بقایای جسد او درون تابوت زرین بود.بعدها بیش از یکبار مورد دستبرد واقع گشت مدتها این لوحه کوتاه و عبرت انگیز را به عنوان خلاصه ی تمام زندگی پر جنب و جوش او نگهداشته بود:ادم کوروش خشایثیه هخامنشیه-منم کوروش شاه هخامنشی.بعد از او سلطنت به پسر ارشدش کمبوجیه رسید.از وی غیر از کمبوجیه یک پسر دیگر بنام بردیا با سه دختر بنامهای:اتوسا(atossa)-رکسانه(Roxana)-ارتوستونه(artystone)باقی ماند.
دنیای باستانی وی را همواره همچون مردی فوق العاده و بیمانند نگریست.پارسی ها که وی آنها را از گمنامی به افتخار رسانید وی را چنانکه هرودوت نقل میکند پدر خواندند.یونانیها که وی آنها را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت با وجود نفرتی که غالبا" نسبت به پارسیها نشان میدادند در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی نگریستند و یهود که وی آنها را جهت اجرای آیین و بنای معبد آزادی و کمک عطا کرد وی را همچون مسیح خویش تلقی کردند.لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ سلاله ی پادشاهان شرقی پدیده ای بکلی تازه بشمار می آمد.هر چند وی طی سالهای دراز از گردونه جنگی خویش پایین نیامد لیکن جنگ و بوی خون او را بر خلاف فاتحان دیگر مست و مغرور نکرد.وی هر بار که حریفی را از پای در می افکند مثل یک شهسوار جوانمرد دستش را دراز میکرد و حریف افتاده را از خاک برمیگرفت.رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و با نبونید که او را ظاهرا"در کرمان عنوان حکومت داد.
اداره امپراطوری وسیعی که کوروش به میراث گذاشت برای کمبوجیه بدون شک کاری بس دشوار بود.اخلاق تند و غرور فوق العاده شاهزاده جوان که او را وا میداشت در اقوام تابع به چشم بندگان خویش بنگرد ناچار برادرش بردیا را در انظار از او محبوب تر میکرد.همین محبوبیت موجب شد که وقتی در اندیشه لشکر کشی به مصر بود بردیا را به دستاویز فتنه سازی هلاک کند.به هر حال کمبوجیه در بهار سال(522ق م)در پایان 3 سال دوری از وطن مصر را به آریاندس سپرد و خودش روی به ایران آورد در بین راه در حدود دمشق یا حماته سوریه بطور مرموزی مرد .از قول کتزیاس بر میاید که مرگ بر اثر تصادف اما بدست خودش باید روی داده باشد.اما داریوش در کتیبه بیستون میگوید:به مرگ خود مرد.
فرمانروایی آستیاک به نواده اش کورش منتقل شد اما دولت مقتدری که طوایف ایرانی حدود زاگرس(ماد و پارس)به وجود اوردند باقی ماند و به سعی کوروش رشد و تکامل یافت. خود ماد البته یک ولایت حاکم نشین امپراطوری تازه شد اما طوایف ماد همچنان مثل سابق با نام و آوازه ی دیرینه ی خویش باقی ماندند و بعدها نیز همواره مخصوصا"در نزد یونانیها از هر دو قوم بعنوان قومی واحد یاد
می شد و در واقع بررغم تغییر خانواده ی سلطنتی تفاوت آنها بیش از تفاوتی که امروز بین عشایر کرد و لر هست نبوده است.در هر حال کورش دوم پادشاه هخامنشی شهر انشان تمام قلمرو ماد را که قسمت عمده ی سرزمین آشور نیز جزو آن بود به میراث هخامنشی خویش الحاق کرد و یازده سال بعد هم بابل با تمام بازمانده میراث آشور به این قلمرو وسیع افزوده شد و با فتح بابل(539 ق م)بزرگترین امپراطوری ایرانی در این نواحی بوسیله پارسی ها بوجود امد.
میراث عمده ای که با سقوط هگمتانه از ماد و خاندان دیااکو ئیان برای ایران باقی ماند بدون شک همان وارث این خاندان بود:کورش دوم (کورش بزرگ).چرا که این پادشاه هخامنشی نه فقط قسمتی از تربیت و فرهنگ دربار ماد را از طریق مادرش ماندانه به ارث برده بود بلکه در عین حال تمام سنتها و اداب حکومت دیااکوِ ئیان را نیز همراه قلمرو آستیاک در حوزه ی اختیار خویش در اورده بود.به علاوه این نکتهء جالب که مغان ماد(کاهنان قوم)در نزد پارسی ها نیز همچنان مجری و ناظر آداب و مراسم دینی باقی ماندند نشان میدهد که طوایف ماد و پارس با آنکه طی چندین قرن از سایر طوایف آریایی جدا شده بودند همچنان آن مراسم و عقاید دیرینه را نگه داشته بودند و آداب و اصول هر دو قوم چنان مشترک و مشابه بود که اجرای مراسم دینی طوایف پارسی هم به وسیله ی کاهنان قبایل ماد بعمل میامد.هرودوت به صراحت مغان را یک طایفه از طوایف ششگانه ماد نام میبرد.در کتیبه یی که داریوش در بیستون در شرح کارهای خویش بر دل صخره ها نقش کرد.زبان دیگری جز زبان پارسی ها را لازم ندید به کار برد این نکته حاکی از انست که طوایف ماد و پارس در این دوره زبان جداگانه یی نداشته اند و اگر هم جزئی اختلاف لهجه هم طرز بیان دو قوم را از یکدیگر ممتاز میداشته است آن اختلاف تا حدی نبوده است که داریوش ناچار باشد برای آنکه شرح کارهای خود را به رخ این مدعیان مقهور بکشد یک نسخه از کتیبه خود را هم به زبان آنها بنویسد.با اینهمه تمدن ماد که در دوران پارسی ها نیز همچنان به تکامل خود ادامه داد البته غیر از عناصر ایرانی پاره ای چیزها هم از اقوام بومی زاگرس و از قوم اورارتو و آشور و عیلام اخذ و جذب کرده بود.آمیختگی این عناصر را حتی در آثاری که ضمن گنجینه ی زیویه و مفرغهای لرستان بدست آمده است میتوان یافت.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
نفس ها ابر دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده سقف اسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
(زنده یاد مهدی اخوان ثالث)
مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه ی تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز می کنی!
(شاملو)
هوخشتره در سنین پیری درگذشت و پسرش آستیاگ(اشتواگ-اژدهاگ)جای او را گرفت.فرمانروایی سی وپنجساله آستیاگ (550-585ق م)بر خلاف دوران پدرش ظاهرا"بیشتر در صلح و تنعم گذشت.به عشرت و شکار هم بیش از جنگ و پیروزی علاقه داشت.برای تفریح خویش شکارگاههای سلطنتی وسیع و جالبی بوجود آورد که ظاهراگ وفور نعمت در آنها باعث شد تا نام این باغها برای بهشت خدایان باقی بماند:پردیس-فردوس.در بار او که تقلیدی از دربار اشور بود از حیث تجمل و جلال فوق العاده به نظر میرسید.این مایه تجمل و قدرت او را بیرحم و مغرور کرده بود این غرور در وجود آستیاگ به خشونتی وحشی یا وحشت انگیز منجر شده بود.وی از شدت کبریا و غرور وزیر خویش هارپاگوس را نیز انگونه که هرودوت نقل میکند از عقوبتی که هیچ جنایت انسانی آن را توجیه نمی کند معاف نداشت:میگویند هارپاگوس چون فرمان پادشاه را در قتل کودک نوزادی که نواده ی آستیاگ و در واقع همان کوروش دوم هخامنشی بود اجرا نکرد در ضیافت وحشیانه آستیاگ ناچار شد نادانسته از گوشت پسر خویش که پنهانی به امر پادشاه کشته شده بود غذا بخورد.همین امر باعث شد که سالها بعد در جنگ بین آستیاگ با کوروش-کوروش دوم هخامنشی که نواده ی خود او بود-حتی درباریان خود او نیز وی را رها کردند و به سپاه پارسی پیوستند.احتمال دارد همین داستان باشد که مثل نام استیاک با اساطیر مربوط به اژدهاگ(=ضحاک)در آمیخته است و اشاراتی هم که در داستان ضحاک به کشتن جوانان و غذا دادن از مغز آنها به مارهای رسته بر دوش فرمانروای تازی هست ظاهرا" صورت دیگری از داستان غذایی باشدکه در ضیافت آستیاگ پدر را به خوردن گوشت پسر واداشت.بدون شک جز با قبول بیرحمی و خشونت فوق العاده استیاگ اقدام وزیر و درباریان پادشاه ماد را که به سپاه کوروش پیوستند نمی توان بطور معقولی توجیه کرد.در این میان کوروش هخامنشی(کوروش دوم)که در انشان به جای پدرش کمبوجیه اول به مسند فرمانروایی پارس رسیده بود می کوشید تا در بین طوایف مجاور نفوذ کند و سرکردگان را با خویش همداستان نماید و خاندان هخامنشی را از فرمانبرداری استیاگ برهاند.در بین سایر اقدامات با نبونید پادشاه بابل نوعی پیمان تدافعی یا قرار عدم تعرض برقرار کرد.در هر حال وقتی پادشاه ماد از اقدامات کوروش که نواده ی او بود از دخترش ماندانا آگهی یافت او را به در بار خویش فراخواند اما امتناع کوروش از رفتن بدرگاه وی همچون اعلام کردن عصیانش تلقی شد.در این احوال نبونید برای انصراف استیاگ از حمله کردن به قلمرو کوروش با تاخت و تازهایی که در نواحی حران کرد تا حدی ماد را دلمشغول کرده باشد.در هر حال استیاگ لشکری جهت سر کوبی کوروش فرستاد .اما لشکر به تحریک هاپاگوس(که شرح ان در بالا ذکر شد)که سردار آن بود و نسبت به آستیاگ کینه دیرینه داشت بیشترش به کوروش پیوست و بعد که خود استیاگ لشکری بر ضد پارس بیرون اورد به اسارت افتاد.هرودوت میگوید:وقتی ایشتوویگو(=آستیاگ)بر ضد کورش لشکر برد لشکر ماد بر وی شوریدند و پادشاه خود را به کوروش تسلیم کردند.بدینگونه بود که هخامنشی های پارس به اسانی جای دیااکوئیان ماد را گرفتند.شاید همین داستان هارپاگوس را داریوش در نظر داشت که به فرزند خود نصیحت کرد.که فرزندم:هیچگاه فرماندهان سپاهت را ازار نده چون انان بحکم اینکه تو پادشاهی قدرت اعتراض ندارند و کینه از تو بدل میگیرند و هنگامی که در میدان جنگ باشی از تو انتقام خواهند گرفت.