دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

دل نوشته ها

وب نوشته های یک معلم در باره انچه که هست و باید باشد

بخوان بنام گل سرخ

بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب

که باغها همه بیدار و بارور گردند.

بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید

به آشیانه ی خونین دوباره برگردند.

(شفیعی کدکنی)

حکومت ارد

                          بنام خدا  

پس از شرح جزئیاتی از تاریخ حکومتهای ماد و پارس و قسمتی اندک از تاریخ پادشاهی کوروش بزرگ و نخستین بازمانده او چون شرح حکومت داریوش نیاز به زمان بسیار داشت تا به واکاوی چگونگی بحکومت رسیدن و شیوه ی کشور داری او بپردازیم این گفتار را به زمان دیگری موکول میکنم.اما  در تاریخ هر زمان بحمله اسکندر به ایران رسیده ام سعی نموده ام از آن گریز بزنم و در اینجا هم ناچار همین کار را خواهم کرد .از اینرو از دوستان بزرگوارم پوزش میخواهم.

اما در این گفتار  به  شروع دوره ی تازه ای که از  برخورد با روم –بین ارد و کراسوس-  می پردازیم که دنیای ایرانی کوشید تدریجا" از زیر قشر یونانی مآبی خویش بیرون آید و با اتکا به سنتهای ملی اندک اندک خود را  جهت مقابله با حریف اماده کند.

سلطنت ارد(orod  ) به دنیای پارت نشان داد که حتی انقراض خاندان سلوکی هم نمی توانست وی را از تهدید دنیای غرب ایمن دارد چرا که بلافاصله بعد از سقوط میراث خوارگان اسکندر از همان افقها که در گذشته اورارتو و مصر و آشور و مقدونیه فلات ایران یا قسمتی از آن را تهدید کرده بودند  شبح حریف تازه -یی   پیدا شد که برای تسلط بر شرق اشتهایی قویتر داشت:روم.البته فرمانروایی ارد از لحاظ زندگی داخل فلات تجربه ی درخشانی نبود.معهذا پیروزی درخشانی که از جهت نظامی نصیب او گشت یک لحظه دوران او را همچون احیا امپراطوری های کذشته باستانی ایران نشان داد.در هر حال با شروع سلطنت ارد دولت خاندان ارشک فرصت یافت تا در مقابل روم که توسعه ی آن در آسیای صغیر و سوریه تمام اسیا را تهدید میکرد .به عنوان قهرمان اسیا از حیثیت دیرینه ی شرق دفاع کند.برای هر دو طرف این برخورد شرق و غرب سر اغاز تجربه های جنگی شدکه حتی انقراض اشکانین و تجزیه ی روم هم تکرار آن را متوقف نساخت.در مذاکرات بین مردان سه گانه ی روم-پومپه و قیصر و کراسوس که قلمرو فرمانروایی را بین خویش تقسم کرده بودند ظاهرا"توسعه قلمرو آسیایی مسِئله ای جدی تلقی شده بود .مارکوس کراسوس

که از طرف سنای روم به عنوان فرمانروای سوریه و آسیای رومی به شرق آمدخود نیز برای کسب شهرت

در این سرزمینهای ناشناخته سوداهای عجیب در سر می پخت.وی چون حیثیت و محبوبیت دو همکار و

رقیب دیگر خویش را نداشت مایل بود با انجام کار تازه یی در شرق برای خود شهرت و آوازه ای در بین رومیان کسب کند.وقتی با این سوداها به شرق آمد(55ق م)هنوز یکسالی بیش از سلطنت ارد نگذشته بود.                 

فرجام کوروش کبیر وبادشاهی کمبوجیه

در باب فرجام کوروش روایات مختلف است هرودوت میگوید که در جنگ با طوایف ماساگتای کشته شد و ملکه ی ان قوم –توموریسtomyris-که پسرش در جنگ با کوروش بقتل امده بود از سر بریده او انتقامی زنانه اما وحشیانه گرفت.کتزیاس مرگ او را در جنگ با عشایر دربیک که ظاهرا"در نواحی میانه یا سفلای جیحون بوده اند جراحتی مهلک برداشت و از ان جراحت درگذشت.بروس مورخ کلدانی نقل میکند در طی جنگ با طوایف داهه در حدود پرثوه کشته شد.در هر حال هیچ روایتی را از روی قطع به روایت دیگر نمی توان ترجیح داد.اما مدفن او در پاسارگاد که تا زمان اسکندر بقایای جسد او درون تابوت زرین بود.بعدها  بیش از یکبار مورد دستبرد واقع گشت مدتها این لوحه کوتاه و عبرت انگیز را به عنوان خلاصه ی تمام زندگی پر جنب و جوش او نگهداشته بود:ادم کوروش خشایثیه هخامنشیه-منم کوروش  شاه هخامنشی.بعد از او سلطنت به پسر ارشدش کمبوجیه رسید.از وی غیر از کمبوجیه یک پسر دیگر بنام بردیا با سه دختر بنامهای:اتوسا(atossa)-رکسانه(Roxana)-ارتوستونه(artystone)باقی ماند.

دنیای باستانی وی را همواره همچون مردی فوق العاده و بیمانند نگریست.پارسی ها که وی آنها را از گمنامی به افتخار رسانید وی را چنانکه هرودوت نقل میکند پدر خواندند.یونانیها که وی آنها را در سواحل آسیای صغیر مقهور قدرت خویش ساخت با وجود نفرتی که غالبا" نسبت به پارسیها نشان میدادند در وی به چشم یک فرمانروای آرمانی نگریستند و یهود که وی آنها را جهت اجرای آیین و بنای معبد آزادی و کمک  عطا کرد وی را همچون مسیح خویش تلقی کردند.لیاقت نظامی و سیاسی فوق العاده در وجود وی با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ سلاله ی پادشاهان شرقی پدیده ای بکلی تازه بشمار می آمد.هر چند وی طی سالهای دراز از گردونه جنگی خویش پایین نیامد لیکن جنگ و بوی خون او را بر خلاف فاتحان دیگر مست و مغرور نکرد.وی هر بار که حریفی را از پای در می افکند مثل یک شهسوار جوانمرد دستش را دراز میکرد و حریف افتاده را از خاک برمیگرفت.رفتارش با کرزوس که او را از مرگ نجات داد و با نبونید که او را ظاهرا"در کرمان عنوان حکومت داد.

اداره امپراطوری وسیعی که کوروش به میراث گذاشت برای کمبوجیه بدون شک کاری بس دشوار بود.اخلاق تند و غرور فوق العاده شاهزاده جوان که او را وا میداشت در اقوام تابع به چشم بندگان خویش بنگرد ناچار برادرش بردیا را در انظار از او محبوب تر میکرد.همین محبوبیت موجب شد که وقتی در اندیشه لشکر کشی به مصر بود  بردیا را به دستاویز فتنه سازی هلاک کند.به هر حال کمبوجیه در بهار سال(522ق م)در پایان 3 سال دوری از وطن مصر را به آریاندس سپرد و خودش روی به ایران آورد در بین راه در حدود دمشق یا حماته سوریه بطور مرموزی مرد .از قول کتزیاس بر میاید که مرگ بر اثر تصادف اما بدست خودش باید روی داده باشد.اما داریوش در کتیبه بیستون میگوید:به مرگ خود مرد.

ظهور دولت هخامنشی

فرمانروایی آستیاک به نواده اش کورش منتقل شد  اما دولت مقتدری  که طوایف ایرانی حدود زاگرس(ماد و پارس)به وجود اوردند باقی ماند و به سعی کوروش رشد و تکامل یافت. خود ماد البته یک ولایت حاکم نشین امپراطوری تازه شد اما طوایف ماد همچنان مثل سابق  با نام و آوازه ی دیرینه ی خویش باقی ماندند و بعدها نیز همواره مخصوصا"در نزد یونانیها از هر دو قوم بعنوان قومی واحد یاد

می شد و در واقع بررغم تغییر خانواده ی سلطنتی تفاوت آنها بیش از تفاوتی که امروز  بین عشایر کرد و لر هست نبوده است.در هر حال کورش دوم پادشاه هخامنشی شهر انشان تمام قلمرو ماد را که قسمت عمده ی سرزمین آشور نیز جزو آن بود به میراث هخامنشی خویش الحاق کرد و یازده سال بعد هم بابل با تمام بازمانده میراث آشور به این قلمرو وسیع افزوده شد و با فتح بابل(539 ق م)بزرگترین امپراطوری ایرانی در این نواحی بوسیله پارسی ها بوجود امد.

میراث عمده ای که با سقوط هگمتانه از ماد و خاندان دیااکو ئیان برای ایران باقی ماند بدون شک همان وارث این خاندان بود:کورش دوم (کورش بزرگ).چرا که این پادشاه هخامنشی نه فقط قسمتی از تربیت و فرهنگ دربار ماد را از طریق مادرش ماندانه به ارث برده بود بلکه در عین حال تمام سنتها و اداب حکومت دیااکوِ ئیان را نیز همراه قلمرو آستیاک در حوزه ی اختیار خویش در اورده بود.به علاوه این نکتهء جالب که مغان ماد(کاهنان قوم)در نزد پارسی ها نیز همچنان مجری و ناظر آداب و مراسم دینی باقی ماندند نشان میدهد که طوایف ماد و پارس با آنکه طی چندین قرن از سایر طوایف آریایی جدا شده بودند همچنان آن مراسم و عقاید دیرینه را نگه داشته بودند و آداب و اصول هر دو قوم چنان مشترک و مشابه بود که اجرای مراسم دینی طوایف پارسی هم به وسیله ی کاهنان قبایل ماد بعمل میامد.هرودوت به صراحت مغان را یک طایفه از طوایف ششگانه ماد  نام میبرد.در کتیبه یی که داریوش در بیستون در شرح کارهای خویش بر دل صخره ها نقش کرد.زبان دیگری جز زبان پارسی ها  را لازم ندید به کار برد این نکته حاکی از انست که طوایف ماد و پارس در این دوره زبان جداگانه یی نداشته اند و اگر هم جزئی اختلاف لهجه  هم طرز بیان دو قوم را از یکدیگر ممتاز میداشته است آن اختلاف تا حدی نبوده است که داریوش ناچار باشد برای آنکه شرح کارهای خود را به رخ این مدعیان مقهور بکشد یک نسخه از کتیبه خود را هم به زبان آنها بنویسد.با اینهمه تمدن ماد که در دوران پارسی ها نیز همچنان به تکامل خود ادامه داد البته غیر از عناصر ایرانی پاره ای چیزها هم از اقوام بومی زاگرس و از قوم اورارتو و آشور و عیلام اخذ و جذب کرده بود.آمیختگی این عناصر را حتی در آثاری که ضمن گنجینه ی زیویه و مفرغهای لرستان بدست آمده است میتوان یافت.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت. 

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان 

نفس ها ابر دلها خسته و غمگین 

درختان اسکلتهای بلور آجین 

زمین دلمرده سقف اسمان کوتاه 

غبار آلوده مهر و ماه 

زمستان است. 

(زنده یاد مهدی اخوان ثالث)